طلایه داران صبح
ما باید ویژگی یک منتظر را داشته باشیم و منتظر امام زمان(عج) باشیم.
در زمان غیبت به کسی منتظر گفته می شود که منتظر شهادت باشد.
خدایا شهدا در انتظارند ، مردم ما در انتظارند
مستضعفین جهان به تنگ آمده اند ...
شهید زین الدین
انقلاب اسلامی ما ، زمینه ساز انقلاب حضرت ولی
عصر(عج) می باشد . پس مواظب اعمال و کردار خود باشیم . در این زمان بی
تفاوت بودن به انقلاب اسلامی ، خیانت با اسلام و قرآن
است.
شهید
حسین حسن نژاد سالک
امیر حاج امینی بیسیمچی گردان انصار لشگر ۲۷ در سال ۱۳۴۰ دیده به جهان گشود.
شهید امیر حاج امینی یکی از ۴۰۰۰ شهید والامقام منطقه ۱۷ تهران ( دارالشهدای تهران) است.مزار این شهید در قطعه ۲۹ بهشت زهرای تهران واقع شده است
نقل قولی از برادر شهید:
روزی سرمزار امیر نشسته بودم دیدم جوانی با ظاهری حزباللهی مانند کنار من آمد و گفت: «شما با این شهید نسبتی دارید؟!» گفتم: «من برادرش هستم»، او گفت: «حقیقتش من از اول مسلمان نبودم اما بنا به دلایلی به اجبار و به ظاهر مسلمان شدم اما قلباً مسلمان نشده بودم تا اینکه برحسب اتفاق عکس برادر شما را دیدم، وقتی عکس را دیدم حال عجیبی به من دست داد. انگار این عکس با من حرف میزد، پس از آن قلباً به اسلام روی آوردم و الآن مدتی است که هر پنجشنبه به اینجا می آیم.»- بهشت زهرا/ قطعه۲۹٫
وصیت نامه شهید امیر حاج امینی:
داخل گردان شایـعه شــده بـود کـه نمــاز نمیخــواند! مرتـضی رو کــرد به مــن و گفت: «پسره انگار نه انگار که خدایی هســت، پیغمبری هســت، قیامتی …، نماز نمیخـــونه…» باور نکردم و گفتم : «تهمت نزن مرتضی. از کجا معلـــوم که نمیخــونه، شاید شما ندیدیش. شایدم پنهونی میخونه که ریا نشه.»
اصغر انگار که مطلبی به ذهنش رسیده باشد و
بخواهد برای غلبه بر من از آن استفاده کند، گفت: «آخه نماز واجب که ریا
نداره. پس اگه اینطور باشه، حاجآقا سماوات هم باید یواشکی نماز بخونه.
آره؟» مشهدی صفر با یک نگاه سنگین، رو به اصغر و مرتضی کرد و گفت: «روایت
هست که اگه حتی سه شبانه روز با یکی بودی و وقت نماز به اندازه دور زدن یه
نخل ازش دور شدی، نباید بهش تهمت تارکالصلاة بودن را بزنی. گناه تهمت،
سنگینتر از بار تمامی کوهه.»
اصغر میان حرف مشهدی صفر آمد و گفت: «مشتی،
من خودم پریروز وقت نماز صبح، زاغشو چوب زدم، به همین وقت عزیز نمازشو
نخوند…» گفتم: «یعنی خودت هم نماز نخوندی؟» اصغر جواب داد: «مرد حسابی من
نمازمو سریع خوندم و اومدم توی سنگر، تا خود طلوع آفتاب کشیکشو کشیدم.»
مشهدی صفر سرفهای کرد و دستانش را بر روی زانوهایش گذاشت، بلند شد و هنگام خارج شدن از سنگر گفت: «استغفرالله ربی و اتوب الیه….»
اولین گلوله ای که از یک دستگاه تانک در جنگ ایران و عراق به سوی کشورمان شلیک شد توسط ملک حسین پادشاه وقت اردن انجام گرفت .
اولین عملیات منظم رزمندگان اسلام عملیات امام مهدی (ع) درتاریخ 26/12/1359 منطقه غرب سوسنگرد انجام شد .
اولین ایستگاه صلواتی جبهه ها در شهر بستان (پس از آزاد سازی )راه اندازی شد .
اولین عملیات نیروی هوایی ارتش تنها به فاصله 2 ساعت پس از
اولین حمله هوایی دشمن در ظهر 31 شهریور ماه 1359 صورت گرفت که صدمات جبران نا پذیری به 2 پایگاه مهم هوایی عراق به نامهای الرشید و شعیبه وارد نمود .
تاریخ هرگز دهم تیرماه سال 1365 را فراموش نخواهد کرد زیرا در این روز دلاوران صحنه نبرد در یک حمله قهرمانانه در عملیاتی بهنام «یا ابوالفضل العباس» در جبهههای جنوب حماسه آفریدند و مهران را از اسارت آزاد کردند.
شناسنامه عملیات
نام عملیات: کربلای یک
رمز عملیات: یا "ابوالفضل العباس(ع) ادرکنی"
منطقه عملیات: جبهه میانی مهران
تاریخ عملیات: 9/4 تا 19/4/1365
نوع عملیات: گسترده
هدف: آزادسازی شهر مهران و ارتفاعات مهران
فرماندهی عملیات: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
سازمان عمل کننده: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
ذوق و شوق نینوا کرده دلم
چون هوای جبهه ها کرده دلم
بود سنگر بهترین مأوای من
آه جبهه کو برادرهای من!
ما طواف جبهه را لایق شدیم
طیبه الله هشت سال عاشق شدیم
نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می کردم. مانده
بودم معطل تو آن برهوت که جز خودمان کسی نیست، سلمانی از کجا پیدا کنم. تا
این که خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و
صلواتی موها را اصلاح می کند.
رفتم سراغش. دیدم کسی زیر دستش نیست. طمع کردم و جلدی با چرب زبانی، قربان
صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی نشستم. چشمتان روز بد نبیند.
با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می پریدم. ماشین نگو تراکتور
بگو! به جای بریدن مو ها، غِلفتی از ریشه و پیاز می کندشان!
از بار چهارم، هر بار که از جا می پریدم، با چشمان پر از اشک سلام می کردم.
پیرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد. اما بار آخر کفری شد و گفت:«تو چت
شده سلام می کنی.یک بار سلام می کنند.»
گفتم :«راستش به پدرم سلام می کنم.»پیرمرد دست از کار کشید و با حیرت
گفت:«چی؟ به پدرت سلام میکنی؟ کو پدرت؟»اشک چشمانم را گرفتم و گفتم:«هر بار
که شما با ماشینتان موهایم را می کنید، پدرم جلوی چشمم میاد و من به
احترام بزرگتر بودنش سلام می کنم!»
پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه ای خرجم کرد و گفت:«بشکنه این دست که نمک ندارد...»
مجبوری نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگر به آقاجانم سلام کردم تا کارم تمام شد.